اولین پست سحری امسال..

ساخت وبلاگ

گاهی انقدر برای رسیدن ب چیزی ک احتیاج داری تلاش میکنی، انقدر صبر میکنی و این صبر انقدر طولانی میشه ک یکجا ب نقطه ای میرسی ک حس میکنی دیگه نمیتونی داشته باشیش

احساس ضعف میکنی، فرقی هم نمیکنه ک برای دیگران چقدر راحت باشه بدست آوردن همون چیز، تو ضعیفی براش

..

اولین پست سحری امسال.....
ما را در سایت اولین پست سحری امسال.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoze-mahi بازدید : 57 تاريخ : يکشنبه 20 فروردين 1402 ساعت: 13:56

خواهر ناتنیم زنگ زده ب مادرم ک تا عید تخلیه کنید میخوام خونه رو بفروشم!

حداقل تا سالگرد مادرت صبر میکردی!! بعدش من با صد تومن کجا خونه پیدا کنم؟ بگذریم ک خونه هم برا تو نبوده و ب ناحق ازمون گرفتی...

باز اینا سخت نیست، سخت اینجاست ک باید از مادرم سرکوفت بشنوم...

اولین پست سحری امسال.....
ما را در سایت اولین پست سحری امسال.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoze-mahi بازدید : 56 تاريخ : يکشنبه 7 اسفند 1401 ساعت: 15:31

درسته پیام تبریک فرستادی و حوصله نداشتم یک روز دیر جواب دادم ولی حالا چرا زنگ میزنم گوشی رو بر نمیدارید؟ اولین پست سحری امسال.....
ما را در سایت اولین پست سحری امسال.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoze-mahi بازدید : 88 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 14:24

با بقیه دست داد اومد با من هم دست بده گفتم من خیلی وقته ک دست نمیدم... گفت: عـــــــــــــه؟!! .. اولین پست سحری امسال.....
ما را در سایت اولین پست سحری امسال.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoze-mahi بازدید : 75 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 14:24

تا قبل از 26 سالگی هر وقت میخواستم برم کربلا نمیتونستم... درگیری ذهنی مانع میشد..

شاید هم مثل بقیه شوقش رو نداشتم، نمیدونم...

مهر 98 هم ک رضا گفت بیا بریم کربلا اصلا فکرش رو نمیکردم ک بخوام هرسال این مسیر رو برم!..

ب خودم اومدم و دیدم وسط های مسیر دارم ب رضا میگم سال بعد از این اینجا بیایم...!

اولین پست سحری امسال.....
ما را در سایت اولین پست سحری امسال.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoze-mahi بازدید : 76 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 17:02

دلیل عشق فراموش کردن دنیاست ..

نویسنده: میم تاریخ: پنجشنبه ۱۴۰۱/۱۱/۰۶ / 1:14

اولین پست سحری امسال.....
ما را در سایت اولین پست سحری امسال.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoze-mahi بازدید : 69 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 17:02

مورد چهارم فاطمه خانمک یکی از دوست های مادرم معرفی کرده بود،متولد ۸۰ هم بود تا جایی ک یادمه؛تو تابستون ۹۹ بود ک همینطور مادرم دنبال ی کیس دیگه بود از یکی از دوست های مادرم میشنوه ک عروسش ی خواهر کوچیکتر داره ک دختر خوبیهدختره تو آرایشگاه آموزش آرایشگری میدید و مادرم ب بهونه ای رفت و دیدنشوقتی هم ک به من میخواست راجبش بگه تقریبا با این جمله بندی گفت که:همون دختری ک میخواستی پیدا کردم! هم چادری هم آروم و خوشگل، اصلا انگار برا هم ساخته شدید!خلاصه قرار گذاشتن ک من و مادرم و دختره و مادرش تو پارک همدیگه رو ببینیمرفتیم و بعد سلام علیک من و دختره نشستیم رو نیمکت صحبت کردیمچیزی ک تو ذهنم بود اونموقع گفتم و قرار شد فکر کنه روی حرفام..دختر ساکتی بود و بعدش ک تو خونشون هم رفتیم خودش هم گفت ک کم حرفه، خیلی هم مذهبی نبود ، اهل درس و دانشگاه هم نبودفرداش ی بار هم با مادرم و مامان زهرا خونشون ک سه تا کوچه با ما فاصله داشت رفتیم،چقدر کم حـــــرف بودن خانواده اش !پدرش ک هیچ چی جز احوال پرسی اول نپرسید، ساکت نشسته بود، مامان زهرا هم ک چند سری گفت بزارید دختر و پسر با هم صحبت کنن پدرش ن نه میگفت ن آره!همینکه نشسته بودیم هم مثل چی دلشوره داشتم،آخرش هم نمیدونم چطور شد ک بالاخره رفیتم اتاق صحبت کردیم،بیشتر من صحبت میکردم و دختره جز چند تا کلمه چیزی نگفت،چون ی سری اختلافات بین خودمون میدیدم شاید ی کم سختگیری کردم و قرار شد فکر کنه روی حرفهامخب دختر با ادب و خوبی بود همینطور خوش‌چهره، ولی اشتراکاتی بین خودمون نمی‌دیدم ، من مذهبی تر بودم اون کمتر، من درس خوندن و مطالعه رو دوست داشتم اون کمتر، و همچنین کم حرف بود ک من تو صحبت های دو نفره کم حرف نیستم آینده ای ک برای خودمون متصور شدم ی زندگی ساده اولین پست سحری امسال.....ادامه مطلب
ما را در سایت اولین پست سحری امسال.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoze-mahi بازدید : 96 تاريخ : جمعه 3 تير 1401 ساعت: 6:16

نزدیک سی سال از عمرم گذشته و انگار هیچ زندگی نکرده ام، خیلی خوش شانس باشم کمی بیشتر از سی سال دیگه هم عمر میکنم و اون هم مثل همین سی سال اول میگذره و تا چشم ب هم بزنی میبینی ته زندگی و ته عمرته!..عمر آدم خیلی کوتاهه،تو این شصت سال چیکار میشه کرد؟ هیچی! تا چشم ب هم بزنی تمومهقبلا بیشتر حرص فرصت های از دست رفته دنیایی رو میخورم، الان کمتروقتی دونه دونه اطرافیان و عزیزات رو میبینی ک دارن میرن بیشتر ب بی ارزش و کم ارزش بودن دنیا پی میبریاول آقا بعد عمو، دادا، زندایی و حالا مامان زهراآبجی برده بودتش قزوین کراونجا بهتر بهش رسیدگی کنهبعد اینکه از بیمارستان اومده بود و عصر روزی ک برای عیادت رفته بودیم و میخواستیم برگردیم حالش کمی بهتر شده بود انگار و وقتی اینطور دیدمش خوشحال شدمجاش تو اتاق بود، بعد از خداحافظی اومدم بیرون رو مبلی ک روبروی در اتاق بود نشستم تا بقیه ک دارن خداحافظی میکنن بیان بیرون و بریمبعد خداحافظی بقیه کمی تو اتاق ایستاده بودنهمین حین یک لحظه نگاهم افتاد ب نگاه مامان زهرا ک چشماش رو ب در دوخته بودتا این صحنه رو دیدم حس عجیبی بهم دست داد ک انگار این نگاه، نگاه آخرهاز ترسم بیشتر از یکی دو لحظه نتونستم نگاهم رو کش بدمچون هرچی سعی میکردم بیشتر نگاه کنم بیشتر مطمئن میشدم و بیشتر غم میومد سراغمنه ، بیشتر نگاه نکردم و سعی کردم خودمون رو با همون خوشحالی ای ک بعد از خداحافظی داشتم قانع کنمبقیه اومدن بیرون و رفتیم و تا رسیدیم کرج زنگ زدن ک برگردید...پنج شنبه بود ۱۲ خرداد ۱۴۰۱، موقع اذان مغرب وضو گرفته بود و اومده بود نشسته بود تو جاش ک نماز بخونه و همونجا از دنیا رفته بودآمبولانس و اینا هم کاری نتونسته بودن بکنن..این مواقع هم ی درد هم همون اولش غم از دست دادنشونه ی درد ه اولین پست سحری امسال.....ادامه مطلب
ما را در سایت اولین پست سحری امسال.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoze-mahi بازدید : 100 تاريخ : جمعه 3 تير 1401 ساعت: 6:16

دومین دلیل اینکه چرا میخواستم پشت بوم اتاق بسازم؟

چرا از مهمون خوشم نمیاد؟

چون چند روزه مهمون داریم، الان هم ۲ و نیم نصفه شبه و دارن تلوزیون تماشا میکنن و من فردا کار دارم نمیتونم بخوابم 

شب نشینی نیست دیگه رسما شب زنده داریه!

..


اولین پست سحری امسال.....
ما را در سایت اولین پست سحری امسال.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoze-mahi بازدید : 88 تاريخ : جمعه 3 تير 1401 ساعت: 6:16

نمیدونم چ حکمتیه یک ساله تا دست ب یه گوشی میزنم، میزنم داغونش میکنم .. بیشتر هم ال سی دی ..

 

امشب هم گوشی داداشم ک دستم امانت بود خراب کردم ، یک سوم کل پولی ک دارم هم خرج تعمیرشه !

 

+ نمیدونم وبلاگ قبلیم چی شده !

اولین پست سحری امسال.....
ما را در سایت اولین پست سحری امسال.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoze-mahi بازدید : 118 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 17:53